صبر در شعر فارسي – ابو منصور محمد دقيقي
گویند صبر کن ترا صبر بردهد
آری دهد ولیک به عمر دگر دهد
من عمر خویش را به صبوری گذاشتم
عمری دگر بباید تا صبر بردهد
**********************
خدا در شعر فارسي – مهدي سهيلي
گر با سحر خو کنی بانگ خدا را بشنوی
دل را اگر گیسو کنی ، هرشب ندا را بشنوی
در آن سکوت جانفزار از عرش می آید صدا
گوش دگر باید ترا تا آن صدا را بشنوی
**************************
امام زمان در شعر فارسي – قيصر امين پور
از نو شکفت نرگس چشم انتظاری ام
گل کرد خار خار شب بی قراری ام
تا شد هزار پاره دل از یک نگاه تو
دیدم هزار چشم در آیینه کاری ام
گر من به شوق دیدنت از خویش می روم
از خویش می روم که تو با خود بیاری ام
بود و نبود من همه از دست رفته است
باری مگر تو دست بر آری به یاری ام
کاری به کار غیر ندارم که عاقبت
مرهم نهاد نام تو بر زخم کاری ام
تا ساحل نگاه تو چون موج بی قرار
با رود رو به سوی تو دارم که جاری ام
با ناخنم به سنگ نوشتم : بیا , بیا
زان پیشتر که پاک شود یادگاری ام
**********************
جواني در شعر فارسي – خيام
افسوس که نامه جوانی طی شد
و آن تازه بهار زندگانی دی شد
آن مرغ طرب که نام او بود شباب
افسوس ندانم که کی آمد کی شد
*******************
دوست در اشعار فارسي – خيام
آن به كه در اين زمانه كم گيري دوست
با اهل زمانه صحبت از دور نكوست
آنكس كه به جمگي ترا تكيه بر اوست
چون چشم خرد باز كني دشمنت اوست
***************************
عشق در شعر فارسي – مرتضي كيوان هاشمي
بدون عشق، حتي قطره هم ناياب مي گردد
بدون عشق، روي چشم بيش از خط مويي نيست
به نام عشق، ابرو گوشه محراب مي گردد
به نام عشق، خسرو سر فرود آرد به شيريني
رخ دلدار در گيسو، شب مهتاب مي گردد
به نام عشق، لب ها لعل و دلها خون و نرگس مست
نگه در شيشه ي چشمي، شراب ناب مي گردد
بدون عشق، در گهواره ها طفلي نمي خندد
به نام عشق، مادر تا سحر بي خواب مي گردد
بدون عشق، شاعر شعر جانسوزي نمي گويد
بدون عشق، آتش از خجالت آب مي گردد
بدون عشق، بلبل يك غزل از بر نمي خواند
به نام عشق، با بوي گلي بي تاب مي گردد
يتيمي آسمان جل را به «كيوان» مي رساند، عشق
غبار و ذرهاي، خورشيد عالمتاب مي گردد .
زندگي در شعر فارسي – مجتبي كاشاني
یک روز رسد غمی به اندازه کوه
یک روز رسد نشاط اندازه دشت
افسانه زندگی چنین است گلم
در سایه کوه باید از دشت گذشت
گروهی زندگی را خواب کردند
بنای کفر و دین را باب کردند
خدا را شُکر گر راندند از خویش
بهسوی عاشقی پرتاب کردند
*******************
پدر در شعر فارسي – مرتضي كيوان هاشمي
خارها از من و گلهای گلستان از تو
دردها مال من و ناله و فرياد از تو
دل پر خون ز من و سفره ی پر نان از تو
رنجها سهم من و نق نق و بيداد از تو
چشم پر اشک ز بابا، لب خندان از تو
تا پريشان نشوی، حال پريشان از من
در عوض، زحمت آن زلف پريشان از تو
پسرم! پاسخ اين سيل طلبكار از من
سخت اگر نيست ترا، عشوه ی خوبان از تو
نگرانی وصول طلب و چک از من
اضطراب و هيجان شب هجران از تو
شستن و پختن و اين معركه ها از مادر
رنج بلعيدن يک ديس فسنجان از تو
مثل حمال حطب، بار كشيدن از من
گرچه سخت است! ولی خواب فراوان از تو
لولهای بند شود، بازگشایی از من
در عوض وا شدن لوله ی خوبان از تو
روز و شب، گفتن صد بار- پسر جان!- از من
زحمت گفتن يک بار- پدر جان!- از تو
دادن پول، بدون سخن و حرف از من
دادن پز، به در و بام و خيابان از تو
اين خطا را همه كردند، تو هم خواهی كرد
گر تو بابا نشدی، ثروت «كيوان» از تو
*******************
مادر در شعر فارسي – مرتضي كيوان هاشمي
که گفته است دلم باز در هوای تو نیست ؟
مگر تمام وجودم فقط برای تو نیست ؟
چراهمیشه صدا می زنی مرا ؟ مادر !
مگر تپیدن قلبم همان صدای تو نیست ؟
ترانه ها همه زیباست مادرم اما
ترانه ای به قشنگی لای لای تو نیست
سعادت من فرزند از کرامت تست
مگر سعادت فرزند از دعای تو نیست ؟
ببخش کودک خود تا خدا ببخشاید
مگر رضای خداوند در رضای تو نیست
به از بهشت مگر خلقتی خدا دارد
مگر بهشت خداوند زیر پای تو نیست ؟
تویی خدای من ای هستی ام از تو
مگر که خالق تو مادرم خدای تو نیست ؟
نمرده ای تو چرا ؟ چون خدا نمی میرد
بقای عشق و محبت مگر بقای تو نیست ؟
به کاینات به کیوان تو آبرو داری
حدیث عاطفه حرفی بجز وفای تو نیست
*******************
غم در شعر فارسي – صوفي عشقري
ز بازار محبت غم خريدم
خريدم غم وليكن كم خريدم
همين داغی كه حالا بر دل ماست
ندانم از كدام عالم خريدم
عسل ميجستم از بازار هستی
عدم رخ داد جايش سم خريدم
ز عشق و عاشقی آگه نبودم
غم و درد ترا مبهم خريدم
نبودم واقف از آيينهء دل
كه از جمشيد جام جم خريدم
برای زخم ناسور دل خويش
ز مژگان كسی مرهم خريدم
محبت عشقی راحت ندارد
ز مجبوری متاع غم خريدم
*******************
عمر در شعر فارسي – عباس آزاد منش
همیشه دیده ام تر باشد ای عُمر
نصیبم غفلت و شر باشد ای عُمر
به شادی جام امشب را بنویشیم
که شاید شام آخر باشد ای عُمر!
***********************
گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 133
بازدید ماه : 525
بازدید کل : 92064
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1
Alternative content